روزهای من
روزهای من

روزهای من

باهات قهر قهر قهرم آخدا!

حضرت باریتعالی ایزد منان خداوند یکتای قادر متعال! به نظرت این مدل جدید خدایی کردنست؟ به قول طغرل حال می‌کنی با این مدل خدایی کردنت؟ خوشت می‌آید؟ لذت می‌بری از اینکه دو سال تمام است گذاشتیمان تو خماری و حتی یک پوشال هم برایمان نمی‌فرستی از آن بالا بالاها؟ کیف می‌کنی از اینکه زن و مرد‌، کوچک و بزرگ، پیر و جوان التماست می‌کنند تا برایشان یک ذره، فقط و فقط یک ذره برف بفرستی؟ نکند دستگاه تولید برفت، برفش تمام شده از بس که هرچه برف تولید کرده را فرستادی اروپا! هاین؟! من ازت گله دارم عالیجناب! بین بندگانت فرق می‌گذاری زیاد! خیلی زیاد! اصلا زیاد زیاد زیاد فرق می‌گذاری! یک چوب گرفته‌ای دستت برای ایران و مردمش و همه را با همان یک دانه می‌زنی، در عوض منهای جمعیت ایران، 6 میلیارد و خرده‌ای دیگر چوب داری برای خودت و هر کس را متناسب با خبطی که انجام داده تنبیه می‌کنی! به من بگو چرا پس چوب ایرانت تنها یکیست؟ چرا فرق نمی‌گذاری بین آنی که انسانی مهربان، راستگو و کمک‌رسان است با فردی که ظالم، حقه باز و چه می‌دانم دزد است؟ هاین؟ جواب مرا بده آخدا که دارم با تمام وجود سرت فریاد می‌زنم! ببینم تو اصلا حرف حساب سرت می‌شود؟ من دلم برف می‌خواهد! دو سال است که دلم برف می‌خواهد و مدام التماست می‌کنم! آخر کجای تو مهربانست؟ تو دلرحمی؟ تو بامحبتی؟ تو گفتی بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را؟ تو گفتی؟ هه! خنده‌دارست! منکه ندیدم رئوفی و مهربانیت را! فکر می‌کنم آن جمله را هم فرستادگانت از خودشان درآورده‌اند وگرنه اینهمه قسمت دادیم به جان کی و کی و کی، به آبروی این و آن و اصلا تمام بزرگان و مردان خدایت، که رحمی کنی و یک نموره برف برایمان بفرستی ولی تو، نماندی تو رودربایستی هیچکدامشان! گیریم من بی‌آبرو، من بد، من روسیاه، من گناهکار؛ ولی آن بدبختها که یک عمر عبادتت را کردند، هرچه گفتی انجام دادند یعنی قدر یک مثقال هم پیشت ارج و قرب نداشتند که وقتی به آبرویشان قسمت دادیم، محض گل روی یک کدامشان 4 تا پوشال برف بفرستی برایمان؟ حتی از بین همین ملتمسان حی و زنده‌ات، خیلیهاشان همچنان از همان مردان خدایت هستند! اصلا ما را ول کن و آنها را بچسب؛ حداقل به حرف آنها گوش کن خداوندگارا!  

می‌خواهی سوسکم کنی برای این حرفها؟ بکن! لالم می‌کنی؟ بکن! شصت پایم را گرفته و مستقیم وارد چشمم می‌کنی؟ باشه، آن را هم انجام بده ولی فقط جان هرکس که دوستش داری، جان آنی که تمام کائنات و گیتی را محض گل روی او خلق کرده‌ای (یادم نیست حضرت محمد (ص) بود یا فاطمه یا مولا علی (ع) یا اصلا عیسی مسیح (ع) که الان عیدش شده و خیلی خوشحال است) یک ذره، فقط و فقط یک ذره برف بباران برایمان! بابا دلمان پوسید! اگر نفرستی، به بزرگی خودت، به خداوندیت قسم قهر می کنم باهات و تا برف نفرستی برایم دیگر محالست صحبتی را با تو در میان بگذارم!

 

عکس بالا را می‌بینی آخدا؟ آنم آرزوست! آن دخترک را فرض کن منم چون به همان اندازه که چشمان دخترک غمگین و اندوهگین است، من هم غم دارم از بی برفی! یعنی آنقدر ازمان ناراحت و دلگیری که به هیچ وجه حاضر به گذشت نیستی؟ آخدا! این هوای کثیف مسموم را همگیمان تنفس می کنیم، به نظرت بسمان نیست؟ اصلا خودت که می‌دانی هیچ معلوم نیست کداممان تا زمستانی دیگر عمر بکنیم، بیا و جان هرچه مرده‌ست این برف سپیدی که همه‌اش را ارسال می‌کنی بلاد کفر، یک ذره‌اش را هم ارسال کن اینوری! جان من؛ این تن بمیره؛ کوتاه بیا! خوب؟ 

پ.ن. ادامه داستان را شاید فردا گذاشتم برایتان شاید هم تا امروز عصر گذاشتم

نظرات 24 + ارسال نظر
طناز سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 10:05 ق.ظ

سلام.
یاهو نوشته فردا برف می اید. من باور نمی‌کنم!

me neither

الی سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 10:32 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

موضوع این هفته ی مهدکودک پسرم برفه !!! برف ندیدن این بچه ها . جالبه که یه دم برفی هم درست کردن مقوایی و گذاشتنش وسط حیاط و مربی شون توصیه کرد برای دیدن اصلش ببرینشون دربندی کردستانی جایی تا برف واقعی رو ببینن!
خدایا همین هایی که بهاره خواست ازت البته خیلی بیشتر !

واقعا که خنده داره دوستم... یادمه نوجون که بودم بابام اینا یه مستاجر داشتند که جنوبی بود... وقتی برف می بارید انقدر با تعجب نگاه می کرد به آسمون...می گفت من تا حالا برف ندیدم... حالا ما خودمونم شدیم مثل افرادی که در مناطق گرمسیر زندگی می کنند... به قول تو برای اینکه بچه هامون برف رو ببینند مجبوریم ببریمیشون کردستان و بیجار تا بتونند برف رو ببینند و حسش کنند

نازلی سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:41 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

حرف دلمون رو زدی بهاره جونم
خدا با ما قهر کرده شاید هم تحریممون کرده .
هیشکی مارو دوست نداره دوستم:(((

هیشکی ما رو دوست نداره دوست جون

ترانه سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 12:51 ب.ظ

سلام بهاره جون . خوبی ؟

آخی، نازی. ایشالا برف هم میاد.

خدا خیلی مهربونه. اینجا که همه ش بارون اومده.

خوش به حالتون دوست جون

مامی سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 01:01 ب.ظ

استغفرالله واسه یه برف میخوای اسمون شکاف بخوره گوله گوله سنگ بیاد رو سرمون این چه طرز خواهش و دعا و درخواسته خواهرجان اونم از خدا

نترس خواهر جان، اگر برف نفرستد، مطمئنا سنگ هم نخواهد فرستاد!

مادر سفید برفی سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 01:58 ب.ظ http://www.majera.blogsky.com

منم داشتم دیشب همینا رو به همسرم می گفتم دلم برای پوشیدن یه لباس زمستونی لک زده...ولی فکرکنم خدا بیشتر از اینکه تحت تاثیر قرار گرفته باشه داره غش غش میخنده و به فرشته هاش پز می ده نگاه کنین چه بنده خوش سر و زبون و طنازی دارم من...

مرسی عزیزم از لطفت

FAFA سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 02:56 ب.ظ http://WWW.LONGLIVEAHMAD.BLOGFA.COM

من از همین جنوب آرزو میکنم برف بباره براتون...

گلبون دوست خوبم برم من

مینا سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 04:16 ب.ظ

منم قهرم.
این دو روز حسابی منتظر بودم. گلدونامو پیچیدم توی پلاستیک. زهی خیال باطل. کو برف....

بیا دوتایی قهر کنیم باهاش... بی محبت نامهربان

بانو سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 05:02 ب.ظ

دلم گرفت اینجوری خدا رو دعوا کردی...
قربونش برم که نمی دونیم حکمتش چیه...
ولی خدا جون برف رو بفرست برامون دیگه...
میلت رو چک کن خانومی...

آخه اگه بدونی چقدرم دارم روز و شب ازش خواهش میکنم ولی خیلی بی رحم شده تازگیاقبلنا تا خواهشی ازش می کردم جوابم رو میداد ولی حالا...ولی خودش میدونه که از ته دل دعواش نمی کردم
مرسی برای دعای خوبت
دیدمش عزیزم... یک دنیا ممنونم

افسانه چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 12:31 ق.ظ http://affa.persianblog.ir

گاهی وقتها فکر می کنم که خوب، شاید دعای این ژنده پوشانی که در برف و سرما یخ می زنند از بقیه ماهایی که دلمان برف می خواهد موثرتر باشه ...
می دونی که تو کشورمون روز به روز هم داره تعداد طفلی ها بیشتر هم میشه !!

دوستم فکر کنم حتی دل اونا هم برای برف تنگ شده حسابی

سارا(من و شوشو) چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 02:20 ق.ظ http://shosho200.blogsky.com/

گلی خریدات مبارک باشه
من مدتهاست معتاد نوشته هاتون شدم گرچه خاموش بودم
خلاصه یه خواهشی داشتم میشه قیمت تابلو و اون شلف رو بگید؟
بازم ممنونم
راستی ایشالا برف هم میاد

ممنونم عزیزم
لطف داری به من سارا جان... مرسی که میایی پیشم
الان میام بهت میگم
ایشالا... مرسی

آسمون(مشی) چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 08:39 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

اونقدر بی تابی کردی بهاره جونم!تا آخرش خود خدا هم خجالت کشید و به خاطر تو هم که شده برامون برف فرستاد...

دیدی دوست جون خدا دلش به رحم اومد؟ ولی هنوزم من برف دلم میخواد از نزدیک... تو کوه رو قبول ندارم هنوز

نازلی چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 09:03 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

بهاره جونم دیشب ساعت ۱ شب که رامان رو پاشویه میکردیم به بهراد گفتم خدا جواب بهاره رو داد بهراد گفت بهاره کیه گفتم همون دوستم که مامانش نزدیک ما میشینه. خلاصه بیشتر از برف اومدن برای تو خوشحال بودم .
خدا جوابمون رو داد دوستم.

الهی قربونت برم مهربونم... مرسی که به یادمی
دمش گرم خدا ولی هنوز باید ببارونه برامون تا سیر سیر بشیم از بارون و برف

بانو چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 11:05 ق.ظ

خدا خیلی مهربونه... خیلیییییییییییییییییییی...

میدونم دوستم... خیـــــــــــــــــــــلی مهربونهوگرنه با اون حرفهایی که من دیروز بهش گفتم باید تا الان سوسکم می کرد نه اینکه تازه هوا رو یه جور کنه که من عاشقشم

ممول چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 01:41 ب.ظ

بهار جونم می شهی ه دونه از این نامه قشنگ قشنگا برای خدا بنویسی از رف من منتهی توش برام پول بخوای ؟ می بینی چه زود جواب داد نامه ات فقط لطفا تو نامه ام بنویس امرجنسی
باور کن خدا گرخید از نامه ات

خدا خفه ات نکنه ممول مردم از خنده

ترانه چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 02:10 ب.ظ

ایشالا این بار یه برف زیادی بیاد که اداره تون تعطیل بشه :دی

ممنونم ترانه جونم

فیروزه چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 03:41 ب.ظ

سفر بی خطر ... خوش بگذره ...

ممنونم عزیزم.

شاذه چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 09:49 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

سلام دوستم
وای یاد اون پول یهوییه افتادم! همون سکه ای که اداره بهت جایزه داد. همون روز که نوشتی دلم سورپریز می خواد!
بهت تبریک میگم عزیزم! امیدوارم همیشه دعاهات زود و خوب مستجاب شن

سفر خوش بگذره.
مرسی به خاطر ادامه ی داستان

الهی قربونت برم یادته اون رو
ممنون عزیز دلم

مینا پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 10:45 ق.ظ

بهارییییییی کجایییی؟؟؟؟؟؟ هاین؟؟؟؟
چرا چند روزه نیستی؟؟؟؟؟؟؟
نکنه رفتی اون بالا بالاها برف بازی شیطون

دوست جون رفتم ددر یه چند روزی

ممول شنبه 18 دی 1389 ساعت 10:53 ق.ظ

کجا رفتی دخترم ؟

رفتم کیش

هاشور شنبه 18 دی 1389 ساعت 05:52 ب.ظ http://hhashoor.blogfa.com

داشتم تو اینترنت دنبال شعر فلق محمد علی بهمنی میگشتم یه راست آدرس وبلاگ تو رو داد. بابا با سلیقهههههههههههههه

چه کنیم دیگه

نوستالوژی شنبه 18 دی 1389 ساعت 07:26 ب.ظ http://http://www.nostalogy.persianblog.ir/

بهاره ..اون متن بالایی داستان بود؟
خوبی دختر؟

آره سمیه جان ولی من ننوشتمش یک کتاب خیلی قدیمیه از باربارا کارتلند
خوبم عزیزم تو چطوری؟ چه عجب یادی از ما کردی

مادر سفید برفی یکشنبه 19 دی 1389 ساعت 01:18 ب.ظ http://www.majera.blogsky.com

فکر کنم تهران برف اومده آره؟بودی حالا که به آرزوت برسی؟...
نه مثل اینکه جدی جدی خدا ازت حساب می بره ها......

آره برف اومده دوستم ولی من ندیدمش... شکنجه از این بدتر چی میشه آخه؟

بانو دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 12:40 ب.ظ http://mymindowl.persianblog.ir

خوش بگذره..
نبودی.. گفتم کجا رفت این بهار... نگو رفتی مسافرت...

مرسی عزیزم
مسافرت بودم دوست جون... هیچ برف رو ندیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد